یک نفس خون آشام ....
به تندی راه می رفتیم که به نظر می آمدد در هوا پرواز می کنیم پرسیدم:خب شما ها واقعا می تونید به یک خفاش تبدیل شوید؟گفت:آنهایی که سال ها عمر کردند مثلا 200 سال به بالا می تونند به هر حیوانی که بخواهند تبدیل شوند و میتونند یکی را که می خواهند به یک حیوان تبدیل کنند .آمدم سرم را تکان دهم ولی به سختی می شد این کار را کرد پس بیخیال شدم.گفتم:یک سوال دیگه امممم تو یعنی بیشتر از200 سالته؟خندید و گفت:آره من 220 سالمه.با تعجب به او خیره شدمبعد با یک صدای ریزی پرسیدم:خون آشام ها چند سال عمر میکنند؟گفت:ما جاویدانیم مگر این که با یک میخ بکوبی تو قلبمون.گفتم:فقط همین طوری میمیرید؟گفت:نه با آتش هم میمیریم.دیگه داشت صبح می شد من دست تام ول کردم و افتادم زمین سرم به شدت درد می کرد جوری که از درد چشم هایم را بستم و جیغ کشیدم نمی دونم چرا یک دفعه انقدر گشنم شدتام به طرفم اومد یک دفعه دست خودم نبود به تام حمله کردم تام با یک دست من را بالا گرفت ومن همین جوری جیغ می کشیدم وبعد دیگه هیچی نفهمیدم.
نظرات شما عزیزان:
پاسخ:اصن داستان باید همین باشه :)
پاسخ: هموون اصن باید همه مثل ونسس باشن :)
پاسخ:ممنون عزیزم
برچسبها: داستان زندگیه یک خون آشام,